آلــــونــــک
www.Loone.Loxblog.com

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 55141
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

داره بارون مياد نم نم

نميدونم چرا بازم

شدم دلتنگ تو کم کم

نم خاک و دل بي تاب

من و اين جاده و مهتاب

داره بارون مياد آروم

دوباره چشماي بي خواب

نمي دونم پريشونم

نمي دونم که دلتنگم

دارم با قطره ي اشکم

با اين احساس ميجنگم

داره بارون مياد آروم

تو آرومي و من داغون

نميدونم که ميشوره

غم دوريت و اين بارون


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط محمد

 

یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم .

 

چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم!

 

همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود

 

""همه ی آن ورق حسرت دیدار تو بود""


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, توسط محمد

 

هیچکس ویـــرانیم را حس نکرد

وســـعت تنـــهاییم را حس نکرد

در میان خنـــده های تلــــخ من

گــــریه پنهانیم را حــــــس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بیکس مانـدنم را حـس نکرد

آنــکه با آغاز مـــن ماُنــــوس بود

لحظه پایانیــــم را حـــــس نکرد

من پذیرفتم شکست خویش را

پند ها ی عقل دور انـــــدیش را

آرزو دارم بفــــهـــمــــــی درد را

تلـــخی برخورد های ســــرد را


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, توسط محمد

 

الهی ، با خاطری خسته ، دل به کرم تو بسته

دست از اساتید شسته و در انتظار نمره ات نشسته

پاس شوند کریمی ، پاس نشوند حکیمی

نیفتیم شاکریم ، بیفتیم صابریم

الهی شهریه ها بالاست که میدانی و جیبم خالیست که می بینی

نه پای گریز از امتحان دارم نه زبان ستیز با استاد

الهی دانشجویی را چه شاید و چه باید؟

دستم بگیر یا الرحم الراحمین... !


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, توسط محمد

 

باغبانی پیرم ، که به غیر از گلها از همه دلگیرم

کوله ام غرق غم است، آدم خوب کم است

عده ای بی خبرند، عده ای کور و کرند

اندکی هم پکرند و میان رفقا، عده ای همچو شما تاج سرند!


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, توسط محمد

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

برخیز و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند برون

گفتند فسانه ای و در خواب شدند

خیام نیشابوری


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

 

paeiz%20%5BAloneBoy.com%5D پاييز پاييز است

پاییز یک  شعر است
یک شعر بی‌ مانند
زیباتر و بهتر
از آنچه می‌خوانند

پاییز، تصویری
رویایی و زیباست
مانند افسون است
مانند یک رویاست


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 11 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

آفتاب است و بیابان چه فراخ!

نیست در آن نه گیاه و نه درخت

غیر آوای غرابـــان ،دیــــگـر                         

 بسته هر بانگی از این وادی رخت.

در پس پرده ای از گرد و غبار

نقطه ای لرزد از دور سیاه

چشم اگر پیش رود،می بیند

آدمی هست که می پوید راه

تنش از خستگی افتاد ز کار

بر سر و رویش بنشسته غبار

شده از تشنگی اش خشک گلو

پای عریانش مجروح ز خار

هر قدم پیش رود،پای افق

چشم او بیند دریایی آب

اندکی راه چو می پیماید

می کند فکر که می بیند خواب  

سهراب سپهری

                                                                                                                     


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

به روی زندگی دو خط زرد می کشم

   وچشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم                                         و رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش

که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود


ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو


کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

 

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید،

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!

ای دو صد نور به قبرش بارد؛

مگس خوبی بود...

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،

مگسی را کشتم ...!

حسین پناهی

ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

روزگار ما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی دل ما را نداشت
پیش پای ما سنگی گذاشت
بی خبر از مرگ ما پروا نداشت
آخر این غصه هجران بود و بس
حسرت رنج و فراوان بود و پس......


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط محمد

در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوت ات همه ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می کند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین
درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد-
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو که ای؟ سرو آزاده ی من
نور چشم خدا داده من
چشم تو، جام من، باده ی من
تو امیدم، توانم، بقایم.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سالها دل بمهر تو بستم
پشت خود را ز غمها شکستم
نیمه شبها براهت نشستم
تا شود از تو روشن سرایم .

بقیه در ادامـــه  مطـلـــب



ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط محمد
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :